مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند . آن ها عاشقانه يک ديگر را
دوست داشتند .
زن جوان : « يواش تر برو عزيزم . من می ترسم . »
مرد جوان : « نه . اين جوری خيلی بهتره . »
زن جوان : « خواهش می کنم . من خيلی می ترسم . »
مرد جوان : « خوب ولی بايد بهم بگی که دوست دارم . »
زن جوان : « دوست دارم . حالا میشه يواش تر برونی . »
مرد جوان : « منو محکم تربگير . »
زن جوان : « خوب . حالا می شه يواش تر بری . »
مرد جوان : « باشه ولی به شرطی که کلاه ايمنی منو برداری و روی سر خودت
بذاری ؛ آخه نمی تونم راحت برونم . اذيتم می کنه . »
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود .« برخورد موتور سيکلت با ساختمان
حادثه آفريد . در اين سانحه که به دليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد ؛يکی از
دو سر نشين زنده ماند و ديگری در گذشت . »
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی يافته بود . بدون اينکه زن جوان را مطلع کند
باترفندی کلاه ايمنی خودرا بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرين باردوستت
دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند .
نظرات شما عزیزان:
mamnun ke gozashtish
:x
نفس هایم را با تمام شور و عشقم جمع کردم که با انها همــــــه یکبــــار بگویـــم دوستــــت دارم
اگر خواهی بیا ای جان من از حـــــال قلبم پرس که من در قلـب خـود برای تو همــــیشه حرف دارم
سرت را بر سیـــــنه من بگــــذار ای دوســــــــت که من بر ســـــــــینه خــود جایگاهش را به هر دارم
به من گویند که چشمانت چو مروارید دریـاست بگویــــــــم آری و من با چشم توچه صحبت ها دارم
آسمان چشم تو سنگین تر از سقف خداســت من ز این سنگینی اش،فخری به کل عاشقان دارم
دلی را پر ز مهر و عشق فرستادم سراغــــــــت بگـــــیرش،چونکه من کی عشقی دگر بر جای دارم
های های قلب من با تو فقط صحــــــــــــبت کند چونـکه آرامش کند،پس من دگر معشـــــــــوق دارم
به گیسوی تو سوگند،در عاشقی رسوای اهلم بیا در کنج قلبم،که من با تو به عالم ســروری دارم
من شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بددیدن
نویسنده : ◦♥°Ayda°♥◦ تاریخ : پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:★عشق یک مرد به همسرش★,